داستان

هر کی دوست داره بخونه

داستان

هر کی دوست داره بخونه

مرد ورشکسته

مردی ورشکسته و مستاصل نزد شیوانا آمد و از او خواست تا برایش دعا کند که خالق هستی راه نجاتی را مقابل او قرار دهد، تا بتواند از این همه مشکلات حل ناشدنی زندگی اش خلاص شود. مرد به شیوانا گفت: "احساس می کنم هم درها به رویم بسته شده و هیچ راهی مقابلم نمی بینم که در آن قدم بزنم و مطمئن باشم که به مقصد می رسم. به من بگوئید که چرا خالق کاینات راه های نجات را از مقابل من برداشته است؟"
شیوانا پاسخ داد: "همیشه راهی برای نجات وجود دارد، مشکلی که تو داری این است که راه درست برایت روشن نیست. بنابراین به جای درخواست راه از خالق هستی بخواه راه درست را مقابل چشم دلت روشن گرداند. راه وقتی روشن شود تو می توانی در آن با آرامش و اطمینان قدم زنی."
آنگاه شیوانا لبخندی زد و گفت: "فرض کنیم من دعا کردم و از خالق هستی خواستم تا راه های بیشتری مقابل تو قرار دهد. وقتی چشم دل تو سیاه شده باشد و این راه های جدید هم برایت تاریک باشند، دیگر این دعای من به چه دردت می خورد؟ چون که نمی توانی این جاده های نجات را ببینی و در نتیجه باز هم اوضاعت فرقی نخواهد کرد و قادر به حرکت نخواهی بود. بنابراین از این به بعد به جای آنکه از خالق هستی، درخواست راه های نجات جدیدتری کنی، از او بخواه تا راه های مقابل تو را روشن تر سازد. راه که روشن شد دیگر همه چیز حل می شود. "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد